مامانی:رو یه سینی سیب و موز گذاشتم آمدم جلوت نشستم گفتم نیکانی بیا میوه بخوریم من چلچلی:چرا زحمت کشیدی مامانه عزیزم میگفتی من میرفتم مییاوردم فکه مامان افتاده بود یه بوسه محکم ازم خورد و گفت خواهش میکنم وظیفمه .مامانی سیبو پوست کند و موزرو هم .من گفتم میخوام من موزو حلقه کنم چاقو رو برداشتم با بدبختی حلقه حلقه کردم مامانی:مرسی پسرم زحمت کشیدی من:خواهش میکنم وظیفم بوده (وظیفه رو هم به سختی و خیلی خوشمزه گفتم) مامان که میخواست بگیره لهم کنه بس که من بامزه جواب میدم دیشب با مامانی تو اتاق من خوابیدیم منم خونه سازیامو آورده بودم بازی کنیم با هم گفتم مامان برو بازم از اینا بیار مامان: پسرم همش همینارو داری بقیشو گم...